سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پشتیبانخانهنشانی ایمیل من

علی قنادی

دانش، همنشین نیکویی برای ایمان است . [امام علی علیه السلام]

 RSS 

کل بازدید ها :

34391

بازدیدهای امروز :

0


وضعیت من در یاهو

یــــاهـو


لوگوی من

علی قنادی

موضوعات وبلاگ

اوقات شرعی


لوگوی دوستان



لینک دوستان

ایران هسته ای(nuclear iran)


جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!


اشتراک

 


آوای آشنا


نوشته های قبلی

آرشیو
پاییز 1386
تابستان 1385
بهار 1385
بهار 1384


[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

علی قنادی تاریخ دوشنبه 94/2/7 ساعت 12:47 عصر

نویسنده : علی قنادی 
جنگ 27 روزه علیه یمن، صرف نظر از تبعات آن برای عربستان، نقطه عزیمت تغییر در رفتارهای امنیتی سعودی‌ها بود. این رفتار برآیندی از شرایط جدید در مناسبات امریکا با عربستان است. ریاض با جنگنده‌های اف- 15 امریکا به یمن حمله می‌کرد و در طول جنگ از حمایت لجستیکی و اطلاعاتی امریکایی‌ها بهره می‌برد. کاخ سفید هم در طول جنگ چندین مرتبه حمایت خود از ریاض را ابراز کرد و اشتون کارتر وزیر دفاع اوباما گفت: «امریکا در حفظ تمامیت ارضی عربستان تلاش خواهد کرد و از حملات ائتلاف عربی علیه حوثی‌ها حمایت می‌کند.» با این حال، نشانه هایی جدی از تعدیل مناسبات امنیتی امریکا با عربستان در جریان این حمله به چشم می‌خورد؛ نشانه‌هایی که می‌تواند رفتارهای سیاست خارجی پادشاهی عربستان در خاورمیانه را نیز متحول کند. سعودی‌ها در حمله به یمن، ائتلافی عربی از چند کشور حاشیه خلیج فارس، اردن، مراکش، مصر و سودان تشکیل دادند. البته این برای اولین مرتبه بود که چنین ائتلافی تشکیل می‌شد ولی مهم‌تر اینکه ائتلافی که سعودی‌ها تشکیل دادند، تقریباً همان چیزی است که امریکایی‌ها در سال‌های اخیر با هدف کاهش تعهدات امنیتی خود به خاورمیانه و متحدان خود در این منطقه، آن را دنبال می‌کنند. باراک اوباما رئیس‌جمهور امریکا در گفت و گوی تفصیلی با نیویورک تایمز در روز پنجم آوریل 2015 این تعدیل مناسبات را چنین شرح داد: «‌وقتی پای جنگی خارجی به میان بیاید ما تصمیم داریم در کنار دوستان (عرب) خودمان باشیم ولی من می‌خواهم ببینم چطور ما می‌توانیم این را کمی بهتر فرموله و به ایجاد ظرفیت خود (اعراب) برای حفاظت از خودشان در برابر تجاوزات خارجی کمک کنیم... برای مثال، وقتی شما به اتفاقات سوریه نگاه می‌کنید، تمایل زیادی وجود دارد که امریکا درگیر شود و کاری بکند ولی سؤال این است: چرا ما نمی‌توانیم شاهد رویارویی اعراب علیه نقض فاجعه بار حقوق بشر باشیم.»
البته خیلی زود است که رفتار امریکا در جنگ یمن به کمرنگ شدن اتحاد امریکا با عربستان تعبیر شود. همان طور که اوباما گفته «وقتی پای جنگ به میان بیاید» امریکا «در کنار دوستان عرب» خواهد بود. انرژی دست‌کم در میان مدت هم چنان متغیری تعیین کننده در ترسیم رفتارهای خاورمیانه‌ای سیاست خارجی امریکا خواهدبود ولی با کاهش اتکای واشنگتن به انرژی خاورمیانه در طول زمان، رفتارهای امریکا نیز دگرگون خواهد شد و کاخ سفید در چارچوب استراتژی بلندمدت «چرخش شرقی» از تمرکز امنیتی بر خاورمیانه خواهد کاست. 
وجه مهم‌تر مسئله برای ایران، رفتارهای احتمالی سیاست خارجی عربستان در منطقه است. کاهش تعهدات امنیتی امریکا، احتمالاً رفتارهای امنیتی سعودی‌ها را تهاجمی‌تر و پرخاشجویانه‌تر می‌کند. کم نیستند کسانی که معتقدند رفتار نه چندان متعادل ریاض در جنگ 27 روزه آوریل و مارس 2015 در یمن که با حملاتی کم سابقه به زیرساخت‌ها و جمعیت غیر نظامی این کشور همراه شد، ناشی از نوعی احساس عدم همراهی امریکایی‌ها بود. ری تکیه کارشناس شورای روابط خارجی امریکا روز 17 آوریل نوشت: «تهاجم عربستان سعودی به یمن بازتاب یک سیاست خارجی جدید است که عربستان مصرانه آن را برای مطالبات خود در خاورمیانه پیش می‌برد و حتی برای تضمین منافع، از نیروهای مسلح خود استفاده می‌کند. خاندان سعودی بعد از چند قرن اتکا به امپراتوری‌های خارجی (اول انگلیسی‌ها و بعد امریکایی ها) برای حفظ سرزمین و حمایت از منافع خود، در حال شروع اتکا به منابع خود است. سخت است که دانست نقش امریکا در این سیاست خارجی رو به تحول چیست.» مقام‌های امریکایی در طول جنگ یمن به طور رسمی چیزی درباره اختلافات با عربستان بروز ندادند ولی منابع نزدیک به دستگاه سیاست خارجی امریکا در گفت و گوهای غیر رسمی به رویترز گفته‌اند با وجود اینکه عربستان از چند هفته قبل به واشنگتن اطلاع داده بود که در حال ارزیابی اقدام نظامی در یمن است ولی برخی از امور مهم و کلیدی اقدام نظامی در یمن را از واشنگتن مخفی نگه داشته و برخی جزئیات دقیق حمله هوایی غیرمنتظره به یمن در روز(حمله) پنج‌شنبه را در همان روز به واشنگتن اطلاع داد. 
سعودی‌ها طی چند دهه گذشته در خاورمیانه زیر چتر امنیتی امریکا بوده‌اند. این چتر امنیتی در آینده نیز همچنان پهن خواهد ماند ولی تلاش سعودی‌ها برای نمایش استقلال امنیتی از واشنگتن که خود ناشی از تغییر محاسبات سیاست خارجی امریکاست، رفتارهای پرخاشجویانه سیاست خارجی ریاض را تشدید خواهد کرد. احتمالاً یمن اولین جایی بود که رفتار پرخاشگرانه سیاست خارجی سعودی‌ها را تجربه کرد. این رفتار را درخرید‌های تسلیحاتی بی‌سابقه عربستان هم می‌توان سراغ گرفت. گزارش جدید IHS Janes 360 می‌گوید که عربستان در سال 2014 حدود 4/6 میلیارد دلار صرف خرید‌های دفاعی کرده و در حالی که پیش از این، هند بزرگ‌ترین خریدار تسلیحاتی جهان بود، در سال 2014، عربستان به بزرگ‌ترین خریدار تسلیحاتی تبدیل شده است. همین گزارش می‌گویدکه فقط در طول 2014، واردات تسلیحاتی عربستان 54 درصد افزایش پیدا کرده است. ایران و متحدان منطقه‌ای آن، پیکان اصلی تیرهای تخاصم سعودی‌ها هستند و هدف این تخاصم نیز دستیابی به توازن امنیتی در شرایطی است که از یک سو نفوذ امنیتی ایران در منطقه افزایش یافته و از طرف دیگر، دستیابی به توافق هسته‌ای احتمالی، می‌تواند این نفوذ را به میزان قابل توجهی بیشتر کند. ریاض به طور موازی، تلاش خواهد کرد کشورهای عرب و غیرعرب خاورمیانه را نیز با خود همراه کند؛ موضوعی که در تلاش عربستان برای جلب همکاری ترکیه و پاکستان در جنگ یمن خودنمایی کرد. به علاوه، سعودی‌ها در سایه کاهش اطمینان به چتر امنیتی امریکا، ممکن است به رقابت در حوزه‌های امنیتی غیر متعارف نیز وارد شوند. یک گزینه قابل توجه، تلاش برای دستیابی توانایی هسته‌ای است. روزنامه وال استریت ژورنال روز شنبه پنجم اردیبهشت 94 فاش کرد که پاکستان اخیراً یک محموله هسته‌ای به عربستان ارسال کرده است. فایننشال تایمز هم در اسفند ماه 1393 از وجود یک تفاهم هسته‌ای غیررسمی بین ریاض و اسلام‌آباد خبر داده بود. همه اینها نشان دهنده تهاجمی شدن رفتارهای امنیتی ریاض در شرایط جدید منطقه است. توافق هسته‌ای بین 1+5 با ایران، این شیوه رفتار را تشدید خواهد کرد. 


علی قنادی تاریخ دوشنبه 94/2/7 ساعت 12:45 عصر

علی قنادی
 معادلات در شرق آسیا با سرعتی نه چندان کم در حال دگرگون شدن است. از زمان علنی شدن استراتژی موسوم به «چرخش شرقی (Eastern Pivot )» امریکا در سال 2011، تنش‌ها در این منطقه رو به افزایش است. دولت اوباما با استناد به همین استراتژی، خود را متعهد کرده که موازنه دیپلماسی و حضور نظامی امریکا را از خاورمیانه و اروپا، به شرق آسیا تغییر بدهد. هرچند اصل مهار قدرت رو به افزایش چین به دوره جورج بوش و قبل او برمی‌گردد، ولی استراتژی «چرخش شرقی» امریکا با مقاله «قرن پاسیفیکی امریکا» هیلاری کلینتون در اکتبر 2011، صورت عملی به خود گرفت.
 
از سال 2012 به بعد، امریکا سعی کرده بدون اعلام رسمی یا حتی ملموس کاهش تمرکز خاورمیانه‌ای خود، حضورش را در شرق آسیا تقویت کند. برجسته‌ترین نتیجه این استراتژی، افزایش حساسیت کشورهایی مانند چین و کره شمالی و به تبع آن، تصاعد تنش‌ها و در نتیجه تشدید رقابت‌های تسلیحاتی در این منطقه بود. شاید اعلان منطقه دفاعی هوایی چین در نوامبر 2013، اولین واکنش جدی چینی‌ها به استراتژی چرخش شرقی واشنگتن در فضای تنش‌آلود منطقه بود، ولی ظاهراً تنش‌ها در شرق آسیا به همین نقطه ختم نخواهد شد.
 
جمعه این هفته درست در همان روزی که امریکایی‌ها رزمایش نظامی خود با ژاپن را برای دفاع از جزایر مورد مناقشه با چین شروع کردند، یک مقام اطلاعاتی نیروی دریایی امریکا با استناد به شواهد و قرائن میدانی گفت که ارتش آزادی‌بخش خلق چین نیز خود را برای یک حمله «کوتاه، ولی برنده» به ژاپن برای آزاد‌سازی جزایر سانکاکو آماده می‌کند.  این فقط بخش‌هایی از افزایش منحنی تنش در شرق آسیا است؛ منحنی‌ای که آمار و ارقام نیز آن را تأیید می‌کنند. موسسسه بین‌المللی مطالعات استراتژیک (IISS) امریکا دو هفته قبل برآوردی جدید منتشر کرد که به افزایش تنش‌ها در شرق آسیا اشاره و پیش‌بینی کرده که در سایه چنین تنش‌هایی، رقابت تسلیحاتی هم در این منطقه افزایش خواهد یافت. این گزارش می‌گوید که هزینه‌های نظامی اروپا و امریکا طی سال‌های گذشته روندی نزولی داشته، ولی هزینه‌های نظامی (شرق) آسیا در سال 2013، 6/11 درصد از سال 2010 بیشتر شده است. نکته مهم گزارش IISS این است که تقریباً 60 درصد این افزایش هزینه‌های تسلیحاتی در سه کشور چین، ژاپن و کره جنوبی بوده است.
 
نکته قابل توجه این است که شرایط و اوضاع و احوال به سمتی حرکت می‌کند که رقابت‌های تسلیحاتی در این منطقه، احتمالاً به حوزه‌های دفاعی متعارف محدود نخواهد ماند. مدت‌ها این فرضیه مطرح بود که حرکت کره شمالی به سمت ساخت سلاح هسته‌ای سرانجام منجر به این می‌شود که همسایه جنوبی و کشوری مانند ژاپن نیز به سمت هسته‌ای شدن حرکت کند. هر دو کشور سابقه حرکت به چنین سمت و سویی را در سابقه خود درج کرده‌اند. کره جنوبی جزو کشورهایی است که مواد و تجهیزات لازم برای ساخت سلاح هسته‌ای را دارد و حتی یک بار در سال 2004، پرونده این کشور به خاطر «گزارش نکردن» مطابق با چارچوب پادمانی آژانس، به شورای حکام منعکس شده است. ژاپن از این هم فراتر رفته تاجایی که برخی ژاپن را « دولت هسته‌ای دوفکتو» محسوب می‌کنند. مدل هسته‌ای ژاپن به شکلی طراحی شده که این کشور سال‌هاست که تنها چند ماه تا ساخت سلاح هسته‌ای فاصله دارد. هسته‌ای شدن دولت توسعه نیافته کره شمالی باعث نشد که ژاپنی‌ها از نقطه فرار (Breakout) ساخت سلاح عبور کنند ولی تصاعد تنش با کشوری مانند چین، ممکن است سرانجام تنها کشور قربانی سلاح هسته‌ای را متقاعد کند که دست‌کم برای بازدارندگی به سمت سلاح هسته‌ای واقعی حرکت کند. البته هنوز هیچ شواهدی در این خصوص وجود ندارد، ولی موضع‌گیری روز جمعه وزارت خارجه چین نشان می‌دهد که دل‌نگرانی‌ها در این باره در حال جدی شدن است. هوا چونیانگ، سخنگوی وزارت خارجه چین روز جمعه گفته است: «چین نگرانی‌هایی عمیق درمورد انباشت پلوتونیم (دارای قابلیت ساخت) سلاح ژاپن دارد و مراتب اعتراض خود را اخیراً به ژاپنی‌ها اعلام کرده است. » چین همچنین خواستار این شده که مقدار تقریبی پلوتونیم ژاپن شفاف‌سازی شود. واکنش دولت چین به گزارش‌هایی است که می‌گویند از زمان نشست امنیت هسته‌ای در واشنگتن در سال 2010، امریکا از دولت ژاپن خواسته تا درباره 331 کیلوگرم پلوتونیومی که به این کشور در دوره جنگ سرد داده، شفاف‌سازی کند، ولی ژاپنی‌ها هنوز در این خصوص اقدامی نکرده‌اند.
 
23 سال قبل کنت والتز بنیانگذار نوواقع‌گرایی پیش‌بینی کرده بود که شیب کشورهای دارنده سلاح هسته‌ای به شکلی آهسته در آینده افزایش خواهد یافت و البته معتقد بود که افزایش این تسلیحات با ایجاد موازنه بازدارندگی، بیشتر به صلح و ثبات جهانی کمک می‌کند. والتز این اواخر (مرگ: مه 2013) در برخی مصاحبه‌هایش (نقل به مضمون) گفته بود که در تاریخ هیچ سلاحی به اندازه سلاح هسته‌ای به افزایش صلح کمک نکرده است. آیا ممکن نیست ژاپنی‌ها در فضای رو به تنش شرق آسیا سرانجام متقاعد شود که سلاح هسته‌ای امنیت بیشتری برای آنها می‌آورد؟


علی قنادی تاریخ دوشنبه 94/2/7 ساعت 12:43 عصر

گسل های جدید در امریکا

جنبش موسوم به تسخیر وال استریت در سال 2011 و اعتراضات نژادی گاه و بی گاه از جمله نارامی ها و اعتراضات در شهر فرگوسن ایالت میسوری نشان داد که «شکاف اقتصادی-اجتماعی » و « شکاف نژادی» به طور بالقوه می تواند به عاملی بی ثبات کننده در جامعه امریکا تبدیل شود. هر چند اعتراضات اجتماعی در امریکا همواره وجود داشته، ولی روند فزاینده شکاف های اجتماعی-نژادی سال های اخیر، به خصوص در سایه افزایش گرایش های انزوا گرایانه در جامعه و سیاست خارجی امریکا، می تواند به روند های بی ثبات ساز دامن بزند. بررسی های مراکز مطالعاتی آمریکا نشان می گویند که جامعه آمریکا به طور سنتی حول گسل، یعنی شکاف سیاه-سفید، شکاف مهاجر-بومی دچار بوده است.جدید ترین منبع عمده شکاف در جامعه آمریکا که می تواند در کنار دو شکاف دیگر، به عامل بی ثبات ساز تبدیل شود، تشدید شکاف بین ثروتمندان و فقرا است. بررسی های انجام شده می گویند که شکاف در آمدی در امریکا از دهه 1970 تا کنون به طور مستمر افزایش پیدا کرده است.آمار و ارقام موسسات مطالعاتی و نهادهای دولتی آمریکا در این باره بی شمار است ولی شاید ارزیابی دیویود کی جانسون،روزنامه نگار و برنده جایزه پولیتزر از تحلیل داده های مالیاتی آمریکا ، این شکاف را به طور ملموس تری منعکس کند. بر اساس تحلیل آماری که او انجام داده، در حالی که درآمد 90 درصد آمریکایی ها طی سال های 1966 تا 2011، فقط 59 دلار افزایش پیدا کرده، در آمد 10 درصد ثروتمند آمریکا طی همین مدت، 116.071 دلار زیادتر شده است. همچنین تحلیل آماری امانوئل سائز استاد اقتصاد دانشگاه برکلی که سال ها روی نابرابری درآمدی در امریکا مطالعه کرده، نشان می دهد که شکاف درآمدی بین یک درصد بالای جامعه امریکا با 90 درصد پایین، در سال 2007 به بالاترین سطح خود تاریخ آمریکا رسیده است. شکاف درآمدی وقتی در متن گسل نژادی تحلیل شود، احتمال تشدید تنش های اجتماعی را تشدید می کند. مطالعات موسسه شهری آمریکا نشان می دهد که بین سال های 1983 تا 2010، ثروت متوسط خانوارهای سفید پوست، حدود 6 برابر سیاه پوستان و اسپانیایی تبارها بوده و هرچه که  متوسط ثروت هر دو گروه افزایش پیدا می کند، این شکاف بر حسب دلار در حال بیشتر شدن است.

تداوم و تشدید این شکاف ها، طی سال های اخیر، نگرانی در مورد کشمکش های طبقاتی- نژادی در داخل امریکا را بیشتر کرده است. بر اساس نظر سنجی موسسه پیو(PEW  ) در ژانویه 2012، تصور کشمکش طبقاتی بین سفیدپوستان، طبقه متوسط و رای دهنگان مستقل به شدت زیاد شده و به مهم ترین عامل تنش در جامعه امریکا تبدیل شده است. بررسی پیو تقریبا چندماه بعد از اعتراضات معروف به جنبش تسخیر وال استریت انجام شده است. بر اساس این بررسی در حالی که در سال 2009 حدود 47 درصد امریکایی ها این تصور را داشته اند که کشمکش طبقاتی بسیار نیرمند یا دستکم نیرومند در بین ثروتمندان و فقرا وجود دارد، در سال 2012، این تصور بین 66 درصد امریکایی ها شایع شده است. این بررسی نشان می دهد که تصور افکار عمومی امریکا این است که شکاف در داخل جامعه امریکا بین فقیر و ثروتمند، به حد دو شکاف بالقوه دیگر، یعنی شکاف مهاجر-بومی و شکاف سیاه- سفید رسیده است.این وضع به خصوص از این جهت اهمیت دارد که برخی کارشناسان اجتماعی در امریکا می گویند که اگر وضع شکاف به همین منوال ادامه پیدا کند، ممکن است منجر به تغییر وضعیت (Game Change  ) در داخل جامعه امریکا شود. تام اسمیت که بررسی موسسه پیو در سال 2012 را انجام داده، می گوید که مسال طبقاتی به طور سنتی در امریکا وجود داشته ولی این را هم گوشزد می کند:« آمریکایی ها همیشه پذیرفته اند که راکفلر ها ولانچ باکت ها (طبقه کارگر) وجود دارند، ولی آنها معتقد هستند که این وضع یک طبقاتی دایمی نیست، بلکه وضعیتی قابل تغییر است. چیزی که به طور واقعی وضع را تغییر می دهد (Game Changer  ) این است که آنها از این (تغییر وضع) ناامید شوند.»

در کنار چالش های داخلی، امریکا نیز مانند اروپا تحت تاثیر ناآرامی های موجود در زیر سیستم های مانند خاورمیانه و آفریقا قرار دارد. طی ماه های اخیر، گزارش های مختلفی درباره پیوستن اتباع آمریکایی به افراط گرایان در سوریه و عراق منتشر شده است. برای امریکا نیز مانند اروپا، بازگشت افراط گران یک چالش جدی است. در مارس 2014 رسانه های امریکایی تصاویر یک تبعه آمریکایی معروف به «ابومحمد الامریکی» را منتشر کردند که در بین فرماندهان گروه تروریستی داعش در سوریه دیده شده بود.در جولای 2014، متیو اوسلن، رییس مرکز ضدتروریسم ملی آمریکا در یک نشست امنیتی در اسپن هشدار داد که کادرهای جنگجویان خارجی که علیه حکومت سوریه می جنگند به حداقل 12 هزار نفر رسیده که از این بین، دستکم 1000 نفر اروپایی و 100 نفر امریکایی هستند. او هشدار داد که این اتباع امریکایی ممکن است تروریسم را وارد خاک آمریکا کنند.     در اگوست 2012، تصاویری از کشته شدن یک تبعه امریکایی دیگر در سوریه منتشر شد و سر انجام روز 20 سپتامبر 2014، تیم بیشاپ، نماینده دمکرات نیویورک زنگ های خطر را به طور جدید تری به صدا در آورد و گفت که حدود 40 نفر از شهروندان امریکایی که در کنار داعش مشغول جنگ بوده اند، به خاک آمریکا برگشته اند. منابع آمریکایی همچنین طی هفته های اول سپتامبر 2014، هشدار دادند که رهبری امریکا در ائتلاف بین المللی علیه داعش ممکن است برخی شهروندان آمریکایی را که با این گروه احساس قرابت دارند، به اقدامات تروریستی منفرد در داخل خاک آمریکا تشویق کند.

جمع بندی

حملات تروریستی به برج های دوقلو درآمریکا و بی ثباتی های بعد از آن، نشان داد که تصورات خوشبیانه دهه 1990 در مورد اینکه دستور کارهای توسعه ای لزوما صلح و ثبات را در جهان تقویت نمی کند. گسترش اعتراضات سیاسی در خارمیانه 2011، این فرض را بیتشر تقویت کرد. به نظر می رسد، بر خلاف این فرضیه دهه نودی که ایجاد صلح نباید به عنوان یک فعالیت جداگانه و فنی پنداشته شود بلکه صلح را باید در داخل برنامه های توسعه ای و انسانی دنبال کرد، لازم است موازی با برنامه های توسعه ای مانند «اهداف توسعه هزاره (MDGs  )»، ایجاد صلح و ثبات، به عنوان یک فعالیت حرفه ای و فنی در دستور کار قرار گیرد. این موضوع به خصوص با توجه به در دستور کار بودن «دستور کار بعد از 2015» باید مد نظر قرار بگیرد.

نکته مهم تر اینکه، این فرضیه که نیروهای جهانی شدن با از کم رنگ کردن مرزهای رسمی و کاهش تمایلات ملی گرایانه، منجر به کاهش مناقشات می شود، اکنون به طور جدی خدشه پذیر به نظر می رسد. امانوئل کانت می گفت که به هم پیوستگی اقتصادی بین دولت ها می تواند به صلح بلند مدت در سیاست بین المل بیانجامد. این فرض، طی دهه 1990، پایه نظریه های جهانی شدن، ادغام اقتصادی و نظریه های موسوم به دهکده جهانی در سایه ارتباطات شد. دستکم تحولات بعد از 2011 در خاورمیانه، این فرضیه را هم خدشه دار کرده است. نیروهای جهانی شدن موازی با در هم شکستن مرزهای ملی، موضوعات هویتی را را در سطوح فرو ملی برجسته تر کرده اند. نیروهای جهانی شدن، پذیرش برخی مفاهیم جهان شمول بیشتر کرده ولی در روندی متضاد، از عراق و سوریه تا اوکراین و از اسکاتلند و آفریقا تا چین، هویت های ملی را با تشدید گرایش های بومی به چالش کشیده است. ارتباطات، اینترنت، شبکه های اجتماعی و ... جهان را به دهکده ای کوچک تبدیل کرده ولی زمینه ابراز هویت های فروملی را هم افزایش داده است. ویژگی مشترک همه تحولات در عراق، سوریه، یمن، اوکراین، اسکاتلد )(بریتانیا) و کاتلونیا (اسپانیا) شکننده تر شدن دولت های ملی و افزایش احتمال شکل گیری هویت ها و بازیگران جدید فروملی است که احساس می کنند منافعشان به این طریق بیشتر و بهتر تامین می شود.گزارشی که شرکت Maplecroft بریتانیا در دسامبر 20013 درباره «ارزیابی خطرات» در سطح جهانی منتشر کرده می گوید که تشدید سطح کشمکش ها، تروریسم، سرنگونی رژیم ها در خاورمیانه و شمال آفریقا و همچنین خشونت های سیاسی در شرق آفریقا، در حال افزایش دادن بی ثباتی سیاسی در سطح جهانی است. این گزراش می گوید که از سال 2010 به بعدف از هر 10 کشور، یک کشور شاهد افزایش سطح ریسک سیاسی کوتاه مدت بوده است. این گزراش پیش بینی کرده که احتمالا ناآرامی های اجتماعی در کشورهایی مانند بنگلادش، بلاروس، چین، قزاقستان، عربستان و ویتنام هم بی ثباتی سیاسی ایجاد کنند.

نکته جدی و مهم دیگر اینکه، دستکم وجه نسبتا غالب بسیاری از بی ثباتی های سال های اخیر، به عکس العمل نیروهایی بر می گردد که طی دو دهه گذشته، نیروهای جهانی شدن آنها را به انزوا کشیده اند یا اینکه منافع شان در روند جهانی شدن تامین نشده است. به عبارت دیگر، نیروهای جهانی شدن با تلاش برای نابودی، به انزوا کشیدن یا در بهترین حالت تلاش برای ادغام بخش بزرگی از نیروهای جهان بعد زا جنگ سرد، به افزایش ناخواسته تنش ها منجر شده اند. جریان افراط گرایی مذهبی در خاورمیانه، نمونه آشکار چنین روندی است، جایی که آمریکا طی یک دهه تلاش کرد تروریسم را ریشه کن کند ولی نسل جدیدی از افراط گرایان از دل تحولات بیرون زدند. در اروپا، کو.شش ها برای ادغام جامعه بزرگ مهاجرین، نه تنها موفقیت آمیز نبوده، بلکه خطر بی ثباتی را گسترش داده است. موازی با این، تشدید شکاف جنوب و شمال اروپا، نیز حاصل برتری نیروهای جهانی شدن در داخل اتحادیه بوده است، روندی که به بحران اقتصادی 2008 و اعتراضات در کشورهایی مانند یونان و اسپانیا منجر شد. حتی در جامعه ای مانند امریکا، کاهش سطح شکاف در زمینه هایی مانند تحصیل و فرصت های شغلی، به کاهش تنش ها اجتماعی کمک زیادی نکرده و  تنش ها حول موضوعات جدید تری مانند شکاف ثروتمندان و فقرا و ناتوان شدن طبقه متوسط، فعال شده اند.



علی قنادی تاریخ دوشنبه 94/2/7 ساعت 12:42 عصر

علی قنادی

در آفریقای زیر صحرا که طی جنگ سرد و بعد آن یکی از بی ثبات ترین نقاط جهان بوده، روند بی ثباتی طی یک دهه گذشته هر چند با شیبی اندک کاهش یافته ولی همچنان ادامه دارد. جدول «شکنندگی دولتی» موسسه صلح سیستماتیک نشان می دهد که طی سال های 1993 تا 2013، 22 کشور آفریقای زیر صحرا به نحوی درگیر بی ثباتی و جنگ بوده اند. این رقم بین سال های 2003 تا 2013 به 16 مورد کاهش یافته است. تعداد جنگ های بین دولتی مانند آنچه که بین اتیوپی و اریتره رخ داده یا مداخله دولت هایی مانند اوگاندا در جنگ های داخلی جمهوری دموکراتیک کنگو، کا هش پیدا کرده ولی ضمن تداوم مناقشات قومی- نژادی، سمت و سوی مناقشات در کشورهایی مانند نیجریه، مالی و همچنین سومالی، به سمت ناآرامی های ناشی از گرایش های افراط گرایی مذهبی ( مانند ظهور بوکوحرام در نیجریه) تغییر جریان داده است. به همین خاطر به نظر می رسد ضمن تدام درگیری های نژادی در آفریقای زیر صحرا، این منطقه به شکل فزاینده ای تحت تاثیر مناقشاتی قرار بگیرد که در خاورمیانه جریان دارد. با وجود رشد های خطی اقتصاد های آفریقایی طی سال های اخیر، این حوزه، همچنان درسطوح اجتماعی-اقتصادی با چالش های جدی روبرو است ، موضوعی که می تواند صلح و ثبات در قاره را به طور جدی تحت تاثیر قرار بدهد. گزارش سال 2012 بانک توسعه آفریقا می گوید که نزدیک به نیمی از جمعیت آفریقای زیر صحرا با درآمد روزانه زیر یک دلار زندگی می کنند. سهم آفریقا از افراد ناتوانمند طی سال 1981 تاکنون 2 برابر شده و این قاره بعد از آمریکای لاتین، نابرابر ترین منطقه دنیا به لحاظ شکاف درآمدی است. در سال 2010، از مجموع 10 کشور که بیشترین شکاف درآمدی در آنها وجود داشته، 6 کشور آفریقایی بوده اند. همه اینها منابعی از بی ثباتی است که با وجود برنامه های توسعه جهانی از جمله اهداف توسعه هزاره، روند بی ثباتی در آفریقا را همچنان بی ثبات نگه دارد.

*بی ثباتی در اروپا

شاید تا 10-15 سال قبل، این باور فراگیر که «دموکراسی ها به جنگ یکدیگر نمی روند» فرضیه های بی ثباتی در اروپا را به سخره می گرفتند ولی تحولات سالهای اخیر تزلزل نا پذیری این فرضیه را خدشه دار کرده است. واقعیت این است که در یک جهان به هم پیوسته، نمی توان انتظار داشت تحولات زیر سیستم های بی ثباتی مانند خاورمیانه یا آفریقا، بر سیستم های با ثبات تر اثر نگذارد. اگر زمانی فقط ورود مهاجرین آفریقایی، جوامع کشورهای جنوب اروپا مانند ایتالیا و اسپانیا را به چالش می کشید، امروز نه تنها مهاجرت به جنوب اروپا یک چالش است، بلکه کشورهای موسوم به شمال نیز به طور جدی با چالش مهاجرین دست و پنجه نرم می کنند. اعتراضات سیاسی سال 2011 درخاومیانه و شمال آفریقا (MENA  ) شکل و شمایل مهاجرت به اروپا را تغییر داد. میزان رد گیری مهاجرت های غیر قانونی به اتحادیه اروپا در سال 2011 تقریبا 35 درصد در مقایسه با های 2009 و 2010 بیشتر شد و به 141 هزار نفر رسید. در کشوری مانند تونس که ویترین ثبات مبتنی بر رشد اقتصادی در خاورمیانه محسوب می شد، جمعیت بزرگی بر اثر ناآرامی های سال2011 به سمت ایتالیا گسیل شدند. ناآرامی های لیبی در سال های 2011 و 2012 نیز روند مهاجرت ها به اروپا را افزایش داد. در سال 2013، آژانس مرزی اروپا موسوم به Frontex   برای بار دوم از افزایش مهاجرت ها به اروپا خبر داد، با این تفاوت که مهاجرین این بار کسانی بودند که در اثر جنگ و بی ثباتی در سوریه، به اروپا می رفتند. اروپا در سال 2013، 350 هزار درخواست برای حمایت بین المللی دریافت کرد که این رقم، از سال 2008 به بعد بی سابقه بوده است. موج مهاجرین خاورمیانه ای ، از چند جهت اروپا را تحت تاثیر قرار داده است. گزارش های زیادی منتشر شده درباره اینکه بسیاری از مهاجرین خاورمیانه ای بعد از کسب ملیت های اروپایی، تحت تاثیر تحولات در کشورهایی مانند عراق و سوریه، به این کشورها رفته اند و جذب جریان های سلفی شده اند.ژانویه 2014، مانوئل والز وزیر کشور فرانسه هشدار داد که طی سال های آینده، افراط گرایانی که از جنگ در سوریه به فرانسه برمی گردند، می توانند به بزرگ ترین تهدید در جامعه فرانسوی تبدیل شوند. او این هشدار را بعد آن صادر کرد که مشخص شد یک جوان 15 ساله فرانسوی برای جنگ در سوریه، خانواده خود را ترک کرده است. یک ماه بعد، آژانس اطلاعات هلند در مارس 2014 گزارشی منتشر واعلام کرد که بیش از 100 نفراز سلفی های این کشور طی سال 2013 برای جنگ به سوریه رفته اند. این گزارش می گوید که این سلفی ها بعد از بازگشت از جنگ سوریه، می توانند «تهدید امنیت ملی» برای هلند به وجود بیاورند. این هشدار ها در دیگر کشورهای اروپایی هم تکرار شده تا جایی که گیلز دکرچو هماهنگ کننده ضد تروریسم اتحادیه اروپا در ژوئن 2014 درباره خطر جهادگرایان سلفی هشدار داد و گفت که یک سال قبل، برای مقابله با پدیده جهادگرایان اروپایی، طرحی را به اتحادیه اروپا پیشنهاد کرده است.یک مقام ضد تروریسم اروپایی که نام او فاش نشده، در همان ماه ( ژوئن) در گفت و گو با سی.ان.ان فاش کرد که همین حالا، 300 تن از جهادگرایان سوری به اروپا برگشته اند و تاکید کرد که اروپا با «بزرگ ترین تهدید تروریستی» در دوره حیات خود روبرو شده است.

تاثیر اوضاع خاورمیانه بر وضعیت مهاجرین اروپایی فقط بخشی از ماجراست. بخش مهمی از چالش کشورهای اروپایی به نحوه جذب و ادغام مهاجرین در داخل جوامع اروپایی مربوط می شود. موضوع بی کاری،به عنوان یک دلیل عمده بی ثباتی، یک چالش روز افزون است. شکاف بزرگی بین میزان دسترسی مهاجرین به مشاغل با میزان دسترسی جمیعت های بومی به مشاغل وجود دارد که می تواند منبع بالقوه بی ثباتی باشد.در حالی که اروپا خود با بحران بیکاری روبرو است، وضعیت بی کاری در بین مهاجرین وخیم تر است. جدید ترین گزراش کمیسیون اروپایی که در فاصله ژانویه 2012 تا آوریل 2013 با عنوان « به کار گیری نشان گرهای اتحادیه اروپا برای ادغام مهاجرین»، تهیه شده، نشان می دهد که میزان کل اشتغال در اروپا 69 درصد است در حالی که این میزان برای خارجی ها، 64 درصد برآورد شده است. فقر و محرومیت اجتماعی نیز یک شاخص تعیین کننده است. در حالی که بر اساس گزراش کمیسیوین اروپایی، 23 درصد جمعیت اتحادیه اروپا در معرض خطر فقر و محرومیت اجتماعی قرار دارند، این میزان در بین خارجی ها 9 درصد بیشتر، یعنی 32 درصد است. اروپا برای حذف این شکاف باید 3.3 میلیون مهاجر را از فقر و محرومیت اجتماعی بیرون ببرد.

همچنین شکاف بین کشورهای موسوم به شمال و جنوب می تواند یک منبع بالقوه بی ثبات کننده در اروپا باشد. به خصوص طی سال های اخیر و بحران اقتصادی در کشورهایی مانند یونان و اسپانیا، این فرضیه تقویت شده که شکاف فزاینده بین اقتصاد های شمال و جنوب می تواند به عنوان یک عامل جدی بی ثبات کننده در اروپا باشد. یافته هایEurobarometer    بین سال های 2002 تا 2012، نشان می دهد که میزان اعتماد به حکومت های در کل اروپا بعد از شروع بحران اقتصادی سال 2008 کاهش پیدا کرده است. با این حال، این میزان در بین کشورهای جنوب اروپا ( ایتالیا، اسپانیا، یونان، قبرس، پرتغال و اسپانیا) بحرانی است. اعتماد به احزاب سیاسی، ازاین هم وخیم تر است و بعد از 2012 ، به زیر 10 درصد کاهش یافته است ( به دو جدول زیر نگاه کنید)

 



 

یک متغیر عمده دیگر ، شکاف هایی قومی-زبانی است که در سطح ملی می تواند به طور بالقوه به عامل بحران تبدیل شود. همه پرسی 18 سپتامبر 2014 در اسکاتلند هر چند منجر به استقلال این منطقه نشد، اما رای 45 درصدی اسکاتلندی ها نشان داد که شکاف های هویتی ، حتی در کشورهای ثروتمند نیز کاملا فعال شده اند. نکته قابل توجه در همه پرسی اسکاتلند برجسته شدن شکاف بین طبقه متوسط شهری با دیگر بخش های جامعه بود، تاجایی که 53 درصد مردم شهر گلاسکو، بزرگ ترین شهر اسکاتلند، به استقلال رای دادند. خطوط شکاف های هویتی در میان کاتالون های اسپانیا، ونیزی های ایتالیا و دویچه زبان های شمال بلژیک، کاملا فعال هستند.

در جمع بندی کلی، به نظر می رسد نیروهای گریز از مرکز در اروپا حول دو گسل هویتی (مهاجر- غیر مهاجر و تفاوت های نژادی-زبانی) و اقتصادی (شکاف جنوب-شمال) به شدت فعال شده و می تواندبه طور جدی آینده اروپا را با چالش روبرو کند.



علی قنادی تاریخ دوشنبه 94/2/7 ساعت 12:41 عصر

علی قنادی

22 سال قبل فرانسیس فوکویاما با نظریه «پایان تاریخ»، موجی از خوشبینی را بر فضای پس از جنگ سرد حاکم کرد. او می گفت با فروپاشی  اتحاد جماهیر شوروی، ارزش‌های لیبرال دمکراتیک در سراسر جهان حاکم شده و نظام لیبرال دمکراسی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده‌است. نظریه ای که فوکویاما ارایه کرد، این تلویح را داشت که جهان بعد از جنگ سرد، جهانی با ثبات تر خواهد بود. نظریه های جهانی شدن، نهادگرایی لیبرال، صلح دموکراتیک و امنیت دسته جمعی یکی پس از دیگری در دوره بعد از جنک سرد جان تازه گرفتند و دیدگاه های جدید تری مبتنی بر نظریه های سازه انگاری اجتماعی نیز به این روند دامن زدند. منحنی ها نیز همگی این روند را تایید می کردند. بر اساس گزراش هایی که مرکز صلح سیستماتیک منتشر کرد، در حالی که در سال 1992، 29.9 درصد کشورها به نوعی درگیر خشونت های سیاسی بوده اند، این میزان در سال 2010 به کمتر از نصف، یعنی حدود 13 درصد رسید. منحنی های دیگری مانند شمار قربانیان ناشی از خشونت های سیاسی نیز همین روند خوشبیانه را نشان می دهند.

این روند خود را در اسناد سازمان های بین المللی هم نشان داد. اهداف توسعه هزاره (MDGs  ) در سال 2000، بر اساس تصورات غالب در مورد ریشه اجتماعی صلح پیکر بندی شد و جهت گیری هایی مانند برابری جنسی و توانمند سازی زنان، توسعه زیست محیطی، آموزش، زدودن فقر و گرسنگی، شراکت جهانی برای توسعه به عنوان پایه و اساس صلح و ثبات شناخته شدند. رویکرد غالب این بود که "ایجاد صلح نباید به عنوان یک فعالیت جداگانه و فنی پنداشته شود بلکه باید در داخل برنامه های توسعه ای و انسانی ادغام گردد."(1)

ژوئن 2015، آخرین ماه اجرای اهداف توسعه هزاره است و مدتی است که از «دستور کار بعد از 2015(Post 2015 Agenda  ) صحبت می شود. بر خلاف انتظارها، اهداف توسعه هزاره نتایج قانع کننده و متوازنی به دنبال نداشته و در حد توقع و انتظار نبوده است. در حالی که گفته می شود کشوری مانند برزیل به همه هشت هدف تعین شده رسیده و از چین و هند به عنوان دو کشور موفق یاد می شود، کشوری مانند بنین در افریقا، حتی در مسیر این اهداف هم نیست.بر اساس گزارش 28 فوریه سایت «F.P in Focus  »،در یک جامعه آماری متشکل از 153کشور، فقط هفت کشور به هدف شماره (1) ، یعنی از بین برد فقر مطلق و گرسنگی رسیده اند.

حادثه 11 سپتامبر 2001 و حمله به افغانستان وعراق با فاصله ای اندکی بعد آن، اولین شوکی بود که نشان داد، جهان ازمختصاتی که در دهه 1990 به تصویر کشیده شد، در حال فاصله گرفتن است. نظریه های واقع گرایانه بار دیگر توجه ها را به خود جلب کرد ولی این کافی نبود. جهان از سال 2011، آبستن رویدا هایی جدید شده که ظاهرا ریشه در تحولات خاورمیانه دارد ولی نشانه هایی قوی وجود دارد که به خاورمیانه محدود نخواهد ماند. بی ثباتی و به چالش کشیده شدن صلح و امنیت بین المللی روندی تصاعدی به خود گرفته و این روند احتمالا در 2015، سالی که برای خوشه چینی اهداف توسعه هزاره در نظر گرفته شده، ادامه خواهد داشت.

چشم انداز صلح 2015 را می توان از رهیافت های مختلفی بررسی کرد. یک روش، به کار گرفتن رهیافت سیستمی است.نگاه از این رهیافت، تصویر چندان خوشبینانه ای پیش روی ما نمی گذارد. جنگ اوکراین ، احتمالا پر شدت ترین بحرانی است که بعد از جنگ سرد رویارویی و از همه مهم تر، بی اعتمادی قدرت های بزرگ به یکدیگر را به دنبال داشته است.برای اولین بار، روسیه روند همکاری با ناتو در چارچوب شورای همکاری با ناتو ار متوقف کرد و رویارویی روسیه با امریکا، ناتو و اروپا در اوکراین، مناسبات را در سطح سیستمی تغییر داده و بازتاب آن، احتمالا در زیر سیستم های منطقه ای، به خصوص خاورمیانه، می تواند منجر به افزایش کشمکش ها شود. تهدید چندی قبل سوریه به سرنگونی جنگنده های آمریکایی در رویارویی احتمالی امریکا با داعش، شاید عملی نشود، ولی بهرحال بازتاب تشدید رویارویی روس ها با امریکا در اوکراین است. عراق، نمونه دیگری است، جایی که امریکا حاضر نشد جنگنده های اف-16 خود را برای مقابله با داعش به دولت عراق بدهد، ولی بلافاصله، سوخوهای روس برای مبارزه با داعش در اختیار دولت عراق قرار گرفت. این روند ها نشان می دهد که خصوصیت قطبی شدن سیستم حول موضوعات امنیتی در حال افزایش است، موضوعی که به طوری طبیعی به افزایش ناپایداری ها منجر شده است.

یک رهیافت دیگر، بررسی روند ناپایداری ها در سطح منطقه ای است. این روند نیز چشم انداز چندان روشنی پیش رو نمی گذارد.خاورمیانه به عنوان مرکز و شاهراه انرژی جهان، از سال 2011 وارد مرحله پیچیده ای از مناقشه، کشمکش و ناپایداری شده است. جدول «شکنندگی و جنگ دولتی» «مرکز صلح سیستمی» نشان می دهد که از سال 2011 تا کنون، میزان بی ثباتی در خاورمیانه به یک باره افزایش پیدا کرده است. 12 مورد بی ثباتی مسلحانه جدید در سطح جهان بین سال های 2011 تا ماه های اول 2014 ثبت شده که 8 مورد مربوط به خارورمیانه یا حوزه ژئوپلیتیکی است که برخی از آن با نام خاورمیانه بزرگ نام می برند. وقتی ناپایداری های دوره ای نقاط مختلف لبنان، جنگ 50 روزه اخیر بین فلسطینیان با اسراییل و اعتراضات اخیر یمن نیز به این فهرست اضافه شود (مجموعا 11 مورد)، شاهد آن خواهیم بود که منحنی بی ثباتی خاورمیانه، روند تصادعدی قابل توجهی داشته است.در حالی که سال 2014 هنوز به پایان نرسیده و احتمال گسترش بیشتر مناقشات در فضای ناپایدار خاورمیانه وجود دارد. کافی است برای ملموس تر شدن وضع موجود، به این مساله توجه شود که جدول مرکز صلح سیستماتیک، بین سال های 2007 تا 2010،فقط 2 مورد مناقشه مسلحانه در خاورمیانه مربوط به لبنان و سوان جنوبی را ثبت کرده که البته جنک 22 روزه غزه سال 2009 غزه را نیز باید به آن اضافه کرد. در ارزیابی کلی، وضعیت موجود، نشان دهنده روند رو به افزایش بی ثباتی در خاورمیانه است.

در مورد مناطق دیگر جهان نیز، ارزیابی ها، از احتمال افزایش ناپایداری ها حکایت دارد.طی دهه 1990 و دهه اول هزاره جدید، گفته می شد که شرق آسیا تحت تاثیر تحولات چشمگیر اقتصادی، منطقه ثبات خواهد بود.چشم اندازهای توسعه ای از جمله گزارش اخیر بانک توسعه آسیا نیز از پیشتازی این منطقه در«اقتصاد دانش بنیان» در آینده خبر می دهد. با این حال، اعلام استراتژی «چرخش شرقی» آمریکا در سال 2012، چشم انداز انتقال مناقشات امنیتی به شرق آسیا را نیز افزایش داده است. نشنال اینترست درشماره نوامبر-دسامبر 2012 خود نوشت:« چهار پایه ثبات آسیا به عنوان سد های سیستم منطقه ای موفقی که آمریکا آن را طراحی و تقویت کرده بود، در حال فروپاشی است. آینده منطقه را مبارزه برای جایگزینی این چهار پایه مشخص و تعریف خواهدکرد.» این چشم انداز با تحولات یک سال اخیر تقویت شده است. در نوامبر 2013، با تشدید مناقشات سرزمینی پکن و توکیو در دریای شرقی، دولت چین منطقه شناسایی دفاع هوایی بر فراز قسمت هایی از مناطق مورد مناقشه اعلام کرد، موضوعی که با واکنش امریکاو کشورهای منطقه از جمله ژاپن و کره جنوبی روبرو شد. فوریه 2014 ،موسسسه بین‌المللی مطالعات استراتژیک (IISS) امریکا برآوردی جدید منتشر کرد که به افزایش تنش‌ها در شرق آسیا اشاره و پیش‌بینی کرده بود که در سایه چنین تنش‌هایی، رقابت تسلیحاتی هم در این منطقه افزایش خواهد یافت. این گزارش می‌گوید که هزینه‌های نظامی اروپا و امریکا طی سال‌های گذشته روندی نزولی داشته، ولی هزینه‌های نظامی (شرق) آسیا در سال 2013، 6/11 درصد از سال 2010 بیشتر شده است. نکته مهم گزارش IISS این است که تقریباً 60 درصد این افزایش هزینه‌های تسلیحاتی در سه کشور چین، ژاپن و کره جنوبی بوده است.



علی قنادی تاریخ دوشنبه 94/2/7 ساعت 12:31 عصر

محمد‌جواد ظریف یک بار دیگر در وین و پاریس با جان کری وزیر امور خارجه امریکا ملاقات کرد. از زمان توافق ژنو بین ایران و 1+5، احتمالا تعداد ملاقات‌های این دو از تعداد انگشتان دو دست بیشتر شده است.
نویسنده : علی قنادی 
محمد‌جواد ظریف یک بار دیگر در وین و پاریس با جان کری وزیر امور خارجه امریکا ملاقات کرد. از زمان توافق ژنو بین ایران و 1+5، احتمالا تعداد ملاقات‌های این دو از تعداد انگشتان دو دست بیشتر شده است. مقام‌های ایرانی قبل از توافق ژنو و تا مدتی بعد از آن می‌گفتند که امکان دستیابی به توافق نهایی هسته‌ای، حتی در کمتر از شش ماه وجود دارد. محمد جواد ظریف در فوریه 2014 (حدود یک سال قبل) در شورای روابط خارجی آلمان گفته بود: « من اعتقاد دارم که می‌توانیم حتی زودتر ازشش ماه و قبل از 20 جولای به توافق نهایی برسیم.» با این حال، بعد از دو بار تمدید توافق ژنو، هرچه مذاکرات هسته‌ای به سمت جلو پیش می‌رود، خوشبینی طرفین به امکان دستیابی به توافق جامع کمتر می‌شود. در تازه‌ترین موضع گیری، رئیس‌جمهور امریکا در کنفرانس مطبوعاتی با دیوید کامرون در واشنگتن گفته که احتمال توافق دیپلماتیک با ایران از 50 درصد کمتر است.
تلاش‌های تیم دیپلماتیک دولت یازدهم برای دستیابی به توافق هسته‌ای با 1+5 قابل تقدیر است ولی به نظر می‌رسد بعد از حدود 14ماه مذاکره هسته‌ای با طرف‌های غربی، روسیه و چین، لازم است در برآوردهای موجود از وضعیت مذاکرات هسته‌ای و موضع طرف اصلی مذاکرات (امریکا) مروری مجدد صورت بگیرد. محمد جواد ظریف با طرح «پایانی برای بحران‌های غیر ضروری، آغازی برای افق‌های جدید» مذاکرات با 1+5 را شروع کرد و خرداد ماه 1393، حدود یک ماه قبل از تمدید دوم توافق ژنو طی یاداشتی در روزنامه واشنگتن پست نوشت: « درهیچ زمانی بهتر از زمان حاضر نمی‌توان یکبار برای همیشه بحران غیر ضروری هسته‌ای را خاتمه بخشید.»
تمام شواهد و قرائن هنوز هم این فرض را تأیید می‌کنند که دولت اوباما به دنبال دستیابی به توافق هسته‌ای با ایران است. طی حدود 13 سالی که از شروع پرونده هسته‌ای ایران می‌گذرد، دولت امریکا برای اولین بار، در آذر 1392 وارد توافقی شد که یک طرف اصلی آن، ایران بود. بعد از این توافق، دیپلمات‌های بلند پایه ایرانی و امریکایی در بالاترین سطوح با یکدیگر مستقیم و غیر مستقیم ملاقات کردند و تقریبا نشانه چندانی از بی‌رغبتی طرف امریکایی برای دستیابی به توافق هسته‌ای با ایران، دست کم در سطح مذاکرات دیپلماتیک دیده نمی‌شود. همانطور که قبلا نیز بارها ذکر شده، به نظر می‌رسد بخش مهمی از میل دولت اوباما به توافق هسته‌ای با ایران، به سمت و سوی استراتژیکی برمی‌گردد که دولت امریکا از حدود سال 2012 در چارچوب استراتژی موسوم به «چرخش شرقی»، آنها را وارد ملاحظات سیاست خارجی خود کرده است. بعد از تکمیل روند عقب‌نشینی امریکا از عراق، شروع فرآیند عقب‌نشینی از افغانستان و اجتناب از اقدام نظامی در سوریه، توافق هسته‌ای 1+5 با ایران، چهارمین بزنگاهی بود که استراتژی چرخش شرقی امریکا در آن ظهور و بروز پیدا کرد. امریکا در چارچوب همین استراتژی، مجبور شده که در سطحی کلان، مناسبات خاورمیانه‌ای خود را، از جمله در قبال مسئله هسته‌ای ایران در سطحی جدید متوازن کند.
مشخص نیست که تیم دیپلماتیک دولت یازدهم با لحاظ کردن این پیش فرض از چرخش سیاست خارجی امریکا وارد مذاکرات هسته‌ای شده یا نه، ولی تمایل بی‌سابقه دولت اوباما برای دستیابی به توافق هسته‌ای با ایران که در ملاقات‌های کم سابقه، مکرر، متوالی و طولانی جان کری با ظریف دیده می‌شود، تا حد زیادی نشان دهنده درست بودن تمایل کم سابقه دولت اوباما به توافق هسته‌ای است. کمتر وزیر خارجه امریکایی را می‌توان سراغ گرفت که سه- چهار روز متوالی برای مذاکره بر سر یک مسئله هرچند پیچیده، در یک کشور خارجی (اتریش) اردو بزند.
حال این سؤال مطرح است که چرا دو طرف اصلی مذاکره کننده به توافق دست پیدا نمی‌کنند و دیپلمات‌های دوطرف بعد از 14 ماه مذاکره، همچنان می‌گویند: «هنوز با توافق فاصله داریم.» به نظر می‌رسد تیم هسته‌ای ایران در برآورد اهداف سیاست خارجی امریکا در برخورد با ایران هسته‌ای، تا حدی باید بازنگری کند. وزیر امور خارجه با این هدف وارد مذاکرات هسته‌ای مستقیم با امریکا شد تا به گفته خود «یک بار برای همیشه» به مسئله هسته‌ای پایان بدهد. افق زمانی پیش روی ظریف و تیم سیاست خارجی او برای دستیابی به چنین هدفی، حدود یک سال بود ولی افق زمانی که طرف امریکایی برای فیصله دادن به مسئله هسته‌ای ایران ( با هر مختصاتی) در نظر دارد، چندین برابر است. گزارش‌های غیر رسمی می‌گوید که امریکایی‌ها بیش از 10 سال را برای طی کردن دوره اعتماد‌سازی در مذاکرات مطرح می‌کنند. می‌توان فرض کرد که دولت اوباما در چارچوب استراتژی موسوم به چرخش شرقی، به دنبال بازتعریف مناسبات خود با ایران در راستای کاهش سطح تنش است، ولی چنین بازتعریفی، در کوتاه مدت لزوما به فیصله قطعی مسئله هسته‌ای ایران، با مختصاتی که تیم هسته‌ای ایران مد نظر دارد، منجر نخواهد شد. تلاش دولت اوباما برای بازتعریف مناسبات (نه بهبود روابط) با ایران، در کوتاه، میان و بلند مدت در قالب‌های رفتاری متفاوتی بروز می‌کند. در حالی که تیم هسته‌ای ایران در کوتاه مدت به دنبال حل مسئله هسته‌ای است، دولت امریکا در کوتاه مدت صرفا به دنبال توافق هسته‌ای با ایران است نه فیصله قطعی آن. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، باید بین تمایل امریکا برای دستیابی به توافق هسته‌ای، با گرایش به حل و فصل نهایی مسئله هسته‌ای در بلند مدت تفکیک قایل شود. تلاش دولت اوباما برای دستیابی به توافق هسته‌ای به معنی تلاش برای حل نهایی مسئله در کوتاه مدت نیست، بلکه از نقطه نظر سیستمی، به معنی پیگیری موضوع در یک سطح کم بحران‌تر است. با چنین تفکیکی است که می‌توان بین رفتارهای متفاوت امریکا در جریان توافق ژنو و تغییرموضع آن در مذاکرات عمان، یک ارتباط منطقی پیدا کرد.


علی قنادی تاریخ سه شنبه 91/6/28 ساعت 2:0 عصر

دو هفته است که بنیامین نتانیاهو از امریکایی‌ها می‌خواهد برای برنامه هسته‌ای ایران خطر قرمز تعیین کنند و مقام‌های دولت اوباما «ظاهراً » از تعیین چنین خط قرمزی امتناع می‌کنند.

چند سؤال کلیدی در این باره وجود دارد:آیا در تاریخ دیپلماسی امریکا به خصوص طی دوره جنگ سرد، چیزی به نام خط قرمز به این شکل و شمایلی که اسرائیلی‌ها از امریکا انتظار دارند، وجود داشته؟ منظور و هدف نتانیاهو از تعیین خط قرمز چیست و چرا دولت اوباما از آن طفره می‌رود؟
طی این چند ماهی که بحث امریکایی‌ها با تل‌آویو بر سر برنامه هسته‌ای ایران بالاگرفته، تقریباً همه فهمیده‌اند که رویکرد دولت اوباما به مسئله هسته‌‌ای ایران با نتانیاهو و تیمش تفاوت دارد، هرچند سیاست‌هایشان یکپارچه است. هر دو می‌گویند با دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای مخالفند ولی اسرائیلی‌ها می‌گویند که ایران نباید به «قابلیت» ساخت سلاح هسته‌ای دست پیدا کند، در حالی که اوباما اصرار دارد که از «دستیابی» ایران به «سلاح هسته‌ای» جلوگیری خواهد کرد. معنای رویکرد نتانیاهو، جلوگیری از ادامه غنی‌سازی ایران برای دستیابی به وضعیت «مصونیت هسته‌ای» است در حالی که مفهوم رویکرد اوباما، تأیید اعلام نشده غنی‌سازی و قرار گرفتن ایران در وضعیت «آستانه» است، به خاطر همین است که امریکایی‌ها تأکید می‌کنند هنوز زمان برای دیپلماسی وجود دارد ولی رژیم صهیونیستی می‌گوید که جامعه جهانی باید پایان دیپلماسی با ایران را اعلام کند.
تاریخ دیپلماسی به خصوص دوران جنگ سرد، چندین رویارویی استراتژیک بین امریکا و شوروی را پشت سر گذاشته که بحران موشکی کوبا در اکتبر 1962، نمونه نابی از این رویارویی‌هاست؛ بحرانی که دو ابرقدرت را تا مرز یک جنگ هسته‌ای تمام عیار پیش برد. در جریان بحران موشکی کوبا، جان اف کندی رئیس‌جمهور وقت امریکا روز 22 اکتبر 1962 در واکنش به استقرار تأسیسات موشکی شوروی در کوبا دستور محاصره دریایی خلیج خوک‌ها را صادر کرد و گفت اگر کشتی‌های شوروی که عازم کوبا هستند پس از رسیدن به خط محاصره به دستور « ایست» متوقف نشوند، غرق شوند. نتانیاهو روز یک‌شنبه در گفت و گو با برنامه معرف «Meet the press» ان بی‌سی نیوز به همین مسئله اشاره کرد و گفت:«وقتی پرزیدنت کندی در جریان بحران موشکی کوبا، خط قرمز تعیین کرد، مورد انتقاد قرار گرفت ولی این باعث شد که جنگی اتفاق نیفتد و در واقع جنگ را به عقب زد و البته چندین دهه صلح با اتحاد شوروی را به همراه آورد.»
اگر همین استدلال نتانیاهو درباره بحران موشکی کوبا را مبنا قرار بدهیم، کاخ سفید بدون اینکه نامی از خط قرمز ببرد، چنین خطی را ترسیم کرده است. اوباما در گفت و گویی که مارس امسال با مجله آتلانتیک انجام داد، گفت:« جلوگیری از دستیابی ایران به یک سلاح اتمی، جزو منافع امنیت ملی ایالات متحده است.» او چند روز بعد از این گفت و گو در ملاقات با اعضای آیپک تأکید کرد:« سیاست من «جلوگیری» از دستیابی ایران به یک سلاح اتمی است.» اوباما چهارشنبه قبل در گفت و گو با تلموندو هم گفت که همانطور که چند بار به صراحت اعلام شده، خط قرمز این است که ما تصمیم نداریم دستیابی ایران به سلاح اتمی را قبول کنیم.
نکته جالب و البته مهم‌تر این است که میت رامنی نامزد جمهوریخواهان نیز لااقل در این یک مورد با اوباما هم‌نظر است. رامنی در گفت و گو با شبکه‌ای بی‌سی نیوز گفته:« خط قرمز من این است که ایران نباید سلاح هسته‌ای داشته باشد. . . ایران به عنوان یک کشور اتمی، برای ایالات متحده امریکا قابل قبول نیست.» رامنی درجواب این سؤال که آیا خط قرمز او مثل اوبا هست یا نه، گفت:« بله».
واقعیت این است که نخست وزیر رژیم صهیونیستی از امریکایی‌ها خط قرمزی می‌خواهد که نه اوباما و رامنی، بلکه هیچ رئیس‌جمهور دیگر امریکا نیز چنین خط قرمزی را تعیین نکرده و نخواهد کرد. به نظر می‌رسد نتانیاهو خواستار این است که واشنگتن یک فرجه زمانی مشخص برای ایران تعیین کند. او در برخی مصاحبه‌هایش به جای استفاده از لفظ «خط قرمز یا red line» از اصطلاح «ضرب‌الاجل یا deadline» استفاده می‌کند که بار زمانی دارد. این یعنی وارد کردن واشنگتن به شمارش زمانی معکوس جنگ با ایران؛ موضوعی که اوباما به شدت از آن گریزان است. لئون پانتا وزیر دفاع امریکا در جدید‌ترین مصاحبه خود با فارین پالیسی، چنین درخواستی را رد کرد و توضیح داد:« خطوط قرمز، نوعی دعوای سیاسی هستند که برای در مضیقه قرار دادن افراد استفاده می‌شوند.» وی افزود:« واقعیت این است که رؤسای جمهور امریکا، نخست وزیران اسرائیل یا هر کشور دیگری، دسته‌ای از خطوط قرمز کوچک در اختیار ندارند که تصمیمات آنها را تعیین کند.» همانطور که می‌بینیم، پانتا در اینجا از لفظ جمع «رؤسای جمهور» و « نخست وزیران» استفاده کرده تا بگوید که در تاریخ دیپلماسی، هیچ کسی خط قرمز را به معنی «ضرب‌الاجل زمانی» استفاده نکرده است.
نکته دیگر اینکه، نتانیاهو اغلب اوقات وقتی به خط قرمز اشاره می‌کند، از عبارت جمع «خطوط قرمز» استفاده می‌کند. او نگفته که چه چیزهایی را مد نظر دارد ولی به نظر می‌رسد تأکید دارد که امریکایی‌ها چندین چیز را به عنوان خطوط قرمز معرفی کنند. این در حالی است که امریکایی‌ها می‌گویند که اگر خط قرمزی هم هست، یک چیز بیشتر نیست، آن هم دستیابی ایران به سلاح اتمی است؛ موضوعی که مقام‌های ایران به کرات گفته‌اند که قصدی برای دنبال کردن آن ندارند و البته به نظر می‌رسد امریکایی‌ها هم تاکنون شواهدی درباره آن به دست نیاورده‌اند. پانتا در مصاحبه‌اش با فارین پالیسی گفته:«‌ارزیابی سرویس‌های اطلاعاتی امریکا نیز حاکی است که ایران هنوز تصمیم به ساخت بمب اتمی نگرفته است، اگرچه غنی‌سازی اورانیوم را ادامه می‌دهد.»


علی قنادی تاریخ سه شنبه 91/6/28 ساعت 1:26 عصر

حضور محمد مرسی رئیس‌جمهور جدید مصر در تهران آنقدر پرسروصدا بود که جنبه‌های مهمی از شانزدهمین نشست سران غیرمتعهد‌ها در تهران تحت‌الشعاع آن قرار گرفت. حضور مانموهان سینگ، نخست وزیر هند به همراه یک هیئت 250 نفره، اتفاقی نیست که بتوان به سادگی چشم به روی آن بست.

بالاترین مقام اجرایی هند به فاصله کمتر از شش ماه از حادثه حمله به دیپلمات‌های اسرائیلی در هند، به تهران سفر کرد؛ حادثه‌ای که اسرائیلی‌ها تهران را متهم ردیف اول آن قلمداد می‌کنند. علاوه بر این، مانموهان سینگ در شرایطی به تهران سفر کرد که تهران در معرض کم‌سابقه‌ترین تحریم‌های بین‌المللی و یکجانبه قرار دارد. معنا و مفهوم سفر نخست وزیر هند این است که دهلی نو در تعریف مناسبات دو جانبه‌اش با تهران، کمتر تحت تاثیر بازیگران ثالث قرار گرفته است. مانموهان سینگ دو روز در تهران ماند و با بالاترین مقام‌های اجرایی ایران مذاکره و گفت و گو کرد. برخورد و موضع‌گیری نخست وزیر و مقام‌های هندی نشان می‌دهد با همه تاثیرات تحریم‌های مالی، تجاری و نفتی اروپا و امریکا، طرف هندی قصد ندارد این تاثیرها از مقدار کنونی‌اش بیشتر شود، اما این فقط بخشی از ماجرای سفر نخست وزیر چهارمین اقتصاد بزرگ دنیا به تهران است.دهلی‌نو چندان از کسری تراز تجاری کشورش با تهران راضی نیست و به دنبال راهی است تا این تراز منفی تجارت خارجی‌اش با ایران را متوازن کند؛ ترازی که منابع رسمی هند آن را 10 میلیارد دلار اعلام کرده‌اند، هرچند بخش مهم این کسری به فروش نفت ایران برمی گردد. مانموهان سینگ در ملاقات با احمدی‌نژاد نارضایتی خودش از عدم تعادل در موازنه تجاری دو کشور را گوشزد کرد و خواستار این شد که تهران کالای بیشتری از هند وارد کند و واردات گندم از هند را از سربگیرد.

هندی‌ها زیر بار فشارهای امریکا و اروپا، مجبور شده‌اند نفت کمتری از ایران خریداری کنند و سهم نفت در سبد کالای هند، از 12 درصد قبلی به 9 درصد کاهش پیدا کرده، ولی هندی‌های تشنه انرژی، هیچ گاه نتوانسته و نخواسته‌اند چشم به روی نفت ایران ببندند. این نکته‌ای است که مقام‌های هندی آن را بارها از مجاری رسمی و غیر رسمی بیان کرده‌اند. دهلی نو برای کمتر کردن عطش خود به انرژی، به ایران نیاز دارد و ایران هم برای کمتر کردن اثر تحریم‌های غرب، به جای سرمایه‌گذاری بر مناسبات پرتنش خود با عرب‌های نفتی حوزه خلیج فارس که خودشان را رقیب انرژی ایران می‌دانند، می‌تواند جنوب آسیا را جایگزین فروش انرژی خودش کند.

بخش دیگری از ماجرا به مسئله افغانستان برمی گردد. با نزدیک شدن به زمان خروج نیروهای غربی از افغانستان، نگاه دهلی نو به تهران نیز در حال متحول شدن است. یک افغانستان با‌ثبات کمتر وابسته به پاکستان، برای هندی‌هایی که خودشان را برای خروج امریکا آماده می‌کنند، یک اولویت است. به این ترتیب، دهلی‌نو در کنار قبول سهم بیشتر در آموزش نیروهای افغان و تعهد 2 میلیارد دلاری برای توسعه افغانستان، سعی دارد در کوتاه‌مدت با ایران همکاری بیشتری در زمینه افغانستان داشته باشد.

همکاری با ایران، نه فقط متوازن‌کننده قدرت هند در مقابل طالبان، پاکستان و حتی چین است، بلکه راه ورود هند به آسیای مرکزی از طریق افغانستان و ایران را هم تسهیل می‌کند. حتی اگر هندی‌ها نخواهند کالاهای خودشان را از دروازه‌های پاکستان وارد افغانستان کنند، مجبورند به ایران متوسل شوند و به همین خاطر، اخیراً در بندر چابهار ایران سرمایه گذاری 10 میلیون دلاری کرده‌اند.

بخش مهمی از برخورد خیلی مثبت هندی‌ها با اجلاس غیرمتعهد‌ها در تهران هم به خود جنبش و تلاش هندی‌ها برای تحکیم موقعیت‌شان در داخل آن برمی‌گردد. دهلی نو عضو مجامع بین‌المللی زیادی است، ولی در هیچ کدام از آنها نقش محوری ندارد. به طور مثال، با حضور چینی‌ها در ائتلاف‌های نوظهوری مانند شانگهای( به عنوان ناظر) و بریکس، هندی‌ها تاکنون قادر نبوده‌اند نقش محوری در این ائتلاف‌ها داشته باشند. به خاطر همین، هند به دنبال این هستند در داخل کشورهای جنبش عدم تعهد، بدون اینکه بین کشور‌های عضو حساسیتی به وجود بیاید، نقشی محوری به دست بیاورند و حتی دور از ذهن نیست که در آینده‌ای نه چندان دور پیشنهاد میزبانی دایم دبیرخانه غیر متعهد‌ها را ارائه بدهند. از طرف دیگر، دهلی‌نو سعی می‌کند از جنبش عدم تعهد برای متوازن کردن قدرت رو به توسعه چین در برقراری مناسبات با کشورهای در حال توسعه در آفریقا و آسیا بهره‌مند شود.

 


علی قنادی تاریخ یکشنبه 91/4/4 ساعت 12:47 عصر

بمب هسته ای ایران، یعنی ثبات بیشتر خاورمیانه

تقریظ «برند دبوزمن» بر مقاله جدید «کنث والتز

ترجمه: علی قنادی

غرب بیش از حد درباره چشم انداز هسته ای شدن ایران نگران است. اگر ایران بمب هسته ای به دست بیاورد، خاورمیانه احتمالا منطقه باثبات تری خواهد شد. این را کنث والتز اندیشمند کهنه کار، طی مقاله ای در یکی از مجلات بسیار پرنفوذ آمریکا می گوید.مجله فارین افرز، ارگان داخلی شورای روابط خارجی و اتاق فکر مستقر در نیویورک، این مقاله را با عنوان « چرا ایران باید به بمب دست پیدا کند؟» و با زیر عنوان « توازن هسته ای یعنی ثبات» منتشر کرده است. نویسنده این مقاله، محقق ارشد موسسه مطالعات جنگ و صلح سالتزمن است. مقاله او با یک دور دیگر از مذاکرات ناموفق بین ایران و گروه موسوم به 1+5 منتشر شده همزمان شد. این کشورها تاکید دارند که دولت مستقر در تهران باید برای اثبات اینکه برنامه هسته ای آن صلح امیز است، اقدامات بیشتری انجام دهد .گفت و گوهای هفته قبل هیچ نشانه ای از مصالحه پیش رو نگذاشت. تحریم های جدید ایالات متحده و اروپا از جمله توقیف واردات نفت ایران هم، از ماه بعد اجرایی می شود. درباره اینکه آیا این تحریم ها در مقایسه با تحریم های قبلی بیشتر باعث خواهد شد که ایران در مقابل مطالبات غرب سر خم کند یانه، آشکارا جای شک و شبهه وجود دارد. خوب پس از این به بعد ،باید چکار کرد؟والتز می نویسد:« بیشتر مفسران و تصمیم سازان امریکایی و اسراییلی هشدار می دهند که یک ایران مسلح به سلاح اتمی بدترین نتیجه احتمالی بن بست فعلی است ولی در واقع این مساله، بهترین نتیجه ممکن است، بهترین نتیجه ای که احتمالا ثبات را در خاورمیانه برقرار می کند.»او هشدارهای ایالات متحده و اسراییل را رد می کند که می گویند یک ایران هسته ای چشم اندازدهشتناک منحصر به فردی به وجود می آورد:« چنین لحنی مختص قدرت های بزرگ است که به لحاظ تاریخی هروقت که یک کشور دیگر شروع به توسعه سلاح هسته ای مخصوص به خودش کرده، عصبانی می شوند.با همه اینها، تا به حال هر دفعه که یک کشور دیگر توانسته راه خودش را به جمع کلوپ هسته ای باز کند، سایر اعضای کلوپ .... تصمیم گرفته اند در کنار او زندگی کنند.»

از این گذشته، " دولت های هسته ای جدید با کمتر کردن عدم توازن نظامی موجود، عموما ثبات منطقه ای و بین المللی را بیشتر کرده اند، نه کمتر.» یکی از موارد قابل اشاره چین است که بعد از تبدیل شدن به قدرت هسته ای در سال 1964، رفتارهای خصمانه کمتری نشان داد. یا اینکه پاکستان و هند که بعد از هسته ای شدن- پیمانی را باهم امضا کردند ومتعهد شدند به تاسیسات هسته ای یکدیگر حمله نکرده و از آن به بعد، باهم در صلح بوده اند.طبق این دیدگاه، سلاح های هسته ای اعلام نشده اسراییل باعث نوعی عدم تعادل قدرت در خارمیانه شده که "در بلند مدت پایدار نخواهد ماند. چیزی که در مورد اسراییل تعجب برانگیز است اینکه مدتی طولانی طول خواهد کشید که یک قدرت متعادل کننده ظهور کند.»اگر ایران در نهایت هسته ای شود، طبق این دیدگاه، اسراییل و ایران در مقابل هم بازدارندگی ایجاد خواهند کرد. این یعنی همان کاری که قدرت های هسته ای دیگر مثل آمریکا و شوروی با هند و پاکستان انجام دادند. از سال 1945 که ایالات متحده بمب های هسته ای خودش را بر سر ژاپن فروریخت، هیچ کشور دارای سلاح هسته ای از آنها استفاده نکرده است.

ایران هسته ای اجتناب ناپذیر؟

پیدا کردن مقام های مسئولی که در واشنگتن معتقدند یک ایران هسته ای اجتناب ناپذیر است، سخت نیست، ولی آنها از گفتن چنین حرفی اجتناب می کنند، چونکه پرزیدنت اوباما مکررا اعلام کرده که بمب هسته ای ایران غیر قابل قبول است و «مهار» یک ایران هسته ای یک گزینه در کنار سایر گزینه ها نیست.

هرچند اغلب اوقات دیدگاه های کسانی مثل والتز  در امریکا روی آنتن نمی رود، کارشناسان داخل و بیرون دولت همواره در باره این موضوع گمانه زنی کرده اند که « در روز بعد از »- هسته ای شدن ایران- چه اتفاقی خواهد افتاد. معنای« روز بعد» می تواند رسیدن ایران به وضعیت "فرار" هسته ای، یعنی توان ساختن بمب در مدتی کم باشد یا اینکه به معنای بعد از تست بمب هسته ای باشد.

همه اینها بر اساس این فرض ثابت نشده است که حاکمان دین سالار ایران تصمیم به ساخت سلاح هسته ای گرفته اند، در حالی که آژانس های اطلاعاتی آمریکا قبول دارند که در این باره چیزی نمی دانند.

در یکی از شبیه سازی های اخیر که موسسه مطالعات امنیت ملی اسراییل آن را انجام داده، این سناریوی پیاده شده است: بعد از اخراج بازرسان آژانس و یک مجموعه مانورهای تحریک کننده دریایی و هوایی سپاه در مقابل ناوگان پنجم آمریکا، ایران در ژانویه 2013 یک آزمایش هسته ای زیرزمینی انجام می دهد . یول گوزانسکی و یوناتان لرنر، نویسندگان گزارش این شبیه سازی می گویند:« بنابرارزیابی ما، احتمال حمله به ایران بعد از اینکه ایران توانایی سلاح هسته ای به دست بیاورد، به طور چشمگیری کمتر می شود ولی به طور کلی از بین نخواهد رفت.»

این شبیه سازی به فرضیه والتز که می گوید اسراییل و ایران در مقابل همدیگر بازدارندگی ایجاد می کنند، نزدیک است. اینکه آیا این مساله ثبات را برای خاورمیانه اساسا ناپایدار به ارمغان خواهد آورد یا نه، مساله دیگری است.

منبع رویترز



علی قنادی تاریخ یکشنبه 91/4/4 ساعت 12:44 عصر

علی قنادی:چرا ایران و 5+1 با وجود «اختلافات چشمگیری» که خانم اشتون سه‌شنبه شب از آن صحبت کرد، در اتاق مذاکرات را نیمه باز رها کردند تا معاونان جلیلی و اشتون روز 13 تیرماه در استانبول باز هم دور یکدیگر جمع شوند؟ نشست روز‌های دوشنبه و سه‌شنبه ایران با قدرت‌های بزرگ، خیلی چیزها را روشن کرد. 

هر هفت کشور، دو روز تمام پشت میز نشستند و آن طوری که سعید جلیلی گفته، ‌«‌واقعی‌تر و جدی‌تر» از همیشه و «فراتر از اعلام مواضع» باهم مذاکره کردند. تفسیر هلگا اشمیت، معاون اشتون از جو حاکم بر مذاکرات مسکو نیز همین بود: ‌«‌تبادل دیدگاه‌ها تند و خشن بود.» با این حال، طرفین توافق کردند که درهای مذاکرات نیمه باز بماند و جزییات و مسائل فنی در سطح نازل تر معاونان و کارشناسان به بحث گذاشته شود. 

از تعارف‌های معمول که بگذریم، ایران و 5+1 هردو نیاز دارند که در اتاق مذاکره بسته نشود. ایران تحت فشار گزنده تحریم هاست و درست یا غلط، در باز اتاق مذاکره را راهی برای کم کردن اثرات تحریم‌های امریکا و اروپا قلمداد می‌کند. 

طرف غربی تا حالا این طور وانمود کرده که ایران برای خریدن زمان، نیازمند مذاکره کردن است، ولی روند پر تنش، پیچیده و مملو از هیجان مذاکرات مسکو که طرفین در آن تا مرز شکست پیش رفتند ولی باز هم میز مذاکره را ترجیح دادند، نشان داد که اگر ایران فقط یک یا دو دلیل دارد که پای میز مذاکره بماند، طرف غربی دلایل بیشتری دارد که در اتاق مذاکره را باز یا لااقل نیمه باز نگه دارد. 

اگر مذاکرات در مسکو متوقف می‌شد، امریکا و اروپا باید به سمت گزینه ای فراتر از تحریم‌ها حرکت می‌کردند و فشار برای امنیتی کردن مسئله هسته‌ای ایران، افزایش پیدا می‌کرد، موضوعی که نه خوشایند دولت اوباما است ونه دولت‌های بحران‌زده اروپایی نگاه خوشی به آن دارند. 

در‌‌های نیمه باز مذاکرات، ‌به بهترین شکل به اروپا و امریکای «فعلی» اجازه می‌دهد بدون اینکه امتیاز دادن به ایران را به نام خودشان ثبت کنند، رویکرد دوسویه کنونی «فشار و گفت‌و‌گو» را پی بگیرند. اروپا و امریکای کنونی ابدا به دنبال توافق واقعی با ایران نیستند، ‌چون که اولاً چنین توافقی را اصلاً امکان‌پذیر نمی‌دانند و دوم اینکه هر گونه توافق واقعی را مستلزم اعطای یکسری امتیاز‌های ملموس به ایران- مثل لغو تحریم‌ها- تلقی می‌کنند، موضوعی که برای آنها نه امکان پذیر است و نه مطلوب.
 
اروپای بحران زده و اوبامای غرق انتخابات در بهترین حالت، می‌خواهند ضمن حفظ و تشدید فشار‌های کنونی، فقط و فقط نشان دهند که در حال مذاکره کردن با ایران هستند، حال چه این مذاکرات در مسکو باشد یا استانبول و بغداد و چه طرف‌های مذاکره‌کننده اشتون و جلیلی باشند یا باقری و اشمیت. اگر مذاکرات در مسکو متوقف می‌شد و دیپلمات‌های دو طرف به پایتخت‌هایشان برمی‌گشتند، تهران به سرعت حرکت سانتریفیوژ‌هایش می‌افزود و امریکا و اروپایی‌ها هم به لفاظی‌هایشان را بیشتر می‌کردند: ‌« همه گزینه‌ها روی میز است»، « هیچ گزینه‌ای از دستور کار خارج نیست» و... . 

حالا اما، غرب میز گفت و گو را ترک نمی‌کند و به جامعه جهانی والبته تل‌آویو وانمود می‌کند که مدیریت پرونده هسته‌ای ایران را در دست دارد و به تهران هم سیگنال می‌فرستد که مبادا حرکت سانتریفیوژ‌هایش را از این که هست، تندتر کند؛ در مذاکرات هنوز باز است. 

توقف مذاکرات ایران با 5+1 بازارهای بحران زده غرب و بازار شکننده انرژی را هم با شوک روبه‌رو می‌کند. اروپا‌یی‌ها از یک طرف می‌خواهند با تحریم نفتی و تشدید آن، فشار‌ها را روی ایران حفظ کنند، از طرفی با خطر بازار شکننده انرژی مواجه هستند و البته خودشان هم با بحران اقتصادی دست و پنجه نرم می‌کنند. 

امریکا هم لااقل با دو چالش از سه چالشی که اروپا با آن روبه‌روست، سردرگریبان است. بنابر این، هم امریکا و هم اروپا مجبورند روی تیغه تیز تحریم، بازار شکننده انرژی و بحران حوزه یورو طوری حرکت کنند که متحمل کمترین آسیب‌ها شوند. در‌‌های نیمه باز گفت‌و‌گو با ایران، در اینجا هم غرب را کمک خواهد کرد.



   1   2      >

[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

©template designed by: www.parsitemplates.com